- رستخیز برخاستن (تَ کَ دَ)
غوغا برخاستن. هنگامه بپا شدن. داد و فریاد بلند شدن:
چو برخاست زآن روستا رستخیز
گرفتند ناگاه راه گریز.
فردوسی.
به چنگال هریک یکی تیغ تیز
ز درگاه برخاسته رستخیز.
فردوسی.
برون شد بهو دید هر سو گریز
چپ و راست برخاسته رستخیز.
اسدی (گرشاسب نامه).
چو ناگه وزیدی یکی باد تیز
از آن بیشه برخاستی رستخیز.
اسدی (گرشاسب نامه).
تحسین خلایق از چپ و راست
از غلغله رستخیز برخاست.
امیر حسینی سادات.
نهال مهر نشاندم به دل چه دانستم
که رستخیز جهانم ز خانه برخیزد.
اهلی شیرازی (از ارمغان آصفی).
و رجوع به رستخیز و رستخیز خاستن و مترادفات کلمه شود
چو برخاست زآن روستا رستخیز
گرفتند ناگاه راه گریز.
فردوسی.
به چنگال هریک یکی تیغ تیز
ز درگاه برخاسته رستخیز.
فردوسی.
برون شد بهو دید هر سو گریز
چپ و راست برخاسته رستخیز.
اسدی (گرشاسب نامه).
چو ناگه وزیدی یکی باد تیز
از آن بیشه برخاستی رستخیز.
اسدی (گرشاسب نامه).
تحسین خلایق از چپ و راست
از غلغله رستخیز برخاست.
امیر حسینی سادات.
نهال مهر نشاندم به دل چه دانستم
که رستخیز جهانم ز خانه برخیزد.
اهلی شیرازی (از ارمغان آصفی).
و رجوع به رستخیز و رستخیز خاستن و مترادفات کلمه شود
